من به بی سامانی،

باد را می مانم .

من به سرگردانی،

ابر را می مانم.

 

من به آراستگی خندیدم .

من ژولیده به آراستگی خندیدم .

- سنگ طفلی، اما،

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت .

قصه بی سر و سامانی من،

باد با برگ درختان می گفت .

باد با من می گفت :

« چه تهی دستی، مَرد!

ابرباورمیکرد. 

...................... 

گاه می اندیشم،

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی، روی تو را

کاشکی می دیدم .

 

شانه بالا زدنت را،

- بی قید -

و تکان دادن دستت که،

- مهم نیست زیاد -

و تکان دادن سر را که،

- عجیب ! عاقبت مرد ؟

- افسوس !

- کاشکی می دیدم !

 

من به خود می گویم :

« چه کسی باور کرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ 

................ 

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،

با تو اکنون چه فراموشیهاست .

 

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

 

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی،

- خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز بر پا نکنیم

 

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم .

 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند

 

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

- آویزد 

................. 

دشتها نام تو را می گویند .

کوهها شعر مرا می خوانند .

 

کوه باید شد و ماند،

رود باید شد و رفت،

دشت باید شد و خواند .

 

در من این جلوه اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه پرهیز - که چه ؟

در من این شعله عصیان نیاز،

در تو دمسردی پاییز - که چه ؟

 

حرف را باید زد !

درد را باید گفت !

سخن از مهر من و جور تو نیست .

سخن از

متلاشی شدن دوستی است ،

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

................ 

آن روز با تو بودم

امروز بی توام

 

آن روز که با تو بودم

- بی تو بودم

امروز که بی توام

- با توام 

.................... 

 من و یلدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستان ما که واسه یلدا تنهاییم  

دو سه تا انار گندیده هم داخل یخچال ۲فوت!!!!!خوابگاه داریم خلاصه فقط ماییم و خود یلدا !!!!!راستی یکی دوتا نارنگی هم داریم که ازحق نگذریم فقط یه طرفش کپک زده و هنوز قابل استفاده س !!!!!ولی شماها آرزو میکنم در کنار خانواده و عزیزانتون یلدای خوبی رو داشته باشید .پیشاپیش یلدا بر همگی مبارک 

(چه جمعی بستم خودمو!!خواستم احساس تنهایی نکنم زیاد!!!)

در بازی زندگی ... 

انسان درابتدا گول خور است ودر پایان گول زن ... 

به عبارت دیگر ...او بره به دنیا می آید و روباه از دنیا می رود ... 

 

 

محرم تن بودن ...با محرم دل بودن ...تفاوت دارد... 

 

 

بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود ... 

به روی خودمان نیاوریم ... 

وتا زمان مرگ ادامه دهیم ... 

خیلی ها این طور زندگی میکنند ... 

دست انداز کم طاقتی را رد کرده اند  ... 

و افتاده اند توی سرازیری عادت... 

 

 

همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد ... 

 

 

جمله ای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات می شود ... 

(ما از همان ابتدا نیز علاقه ای به دنیا آمدن نداشتیم) 

 

 

عجب زمانه ای شده !!! 

گذشت هم درگذشت... 

بابا آب داد دیگر افسانه شده ...بابا را هم ایزوگام کرده اند ... 

و سعدی کجایی؟؟؟ 

بنی آدم ابزار یکدیگرند... 

 

 

 آنقدر مدارا کرده ام که دیگر مدارا عادتم شده ... 

وقتی خیلی نرم شدی همه تو را خم می کنند... 

 

 

بهتر است پیش از اینکه وارد یک رابطه ی عاشقانه شویم خودمان احساس کامل بودن کنیم ... 

 

 

آدم یک بودن است و انسان یک شدن !!!! 

 

 

همیشه به یاد داشته باشید که بهتر است به یکباره خاموش شد تا ذره ذره محو ... 

 

 

در زندگی آنچه از دست میره خود زندگیه...

می‌دونی"بهشت" کجاست ؟ یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوستش داری.
 
.........................................................................
جالب است ثبت احوال همه چیز را در شناسنامه ام ثبت کرده است به جز احوالم!!!!!

........................................................................
می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

........................................................................
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یا یادی برای سنگ این بود زندگی؟؟؟؟؟!!!!!!

پس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا ....

چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟

صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او

از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!

لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !
در برابرش مسئولیم …
در برابر اشکهایش ، شکستن غرورش ،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ….
و اگر یادمان برود !
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
و این بار ما خود فراموش خواهیم شد …

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه 
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه 
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه 
گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه 
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه 
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه 
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه 
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه 
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه 
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه 
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه 
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه 
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه 
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه 
این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه 
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه 
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه 
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه 
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه 
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه 
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه 
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه 
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه 
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه 
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن 
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن 
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره 
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره 

مریم حیدر زاده


دلم تنگ شده برای یکی ،یک اسم ،یک حس،یک ......

همانی که میداند تمام دانسته ها و ندانسته هایم از اوست...

همانی که برایش میخوانم برایش می نویسم برایش سکوت میکنم و همه ی حرف هایم از اوست ...

دوستت دارم خاص ترین مخاطب خاص...

با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارمــ خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا !


گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
و برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
گاهی وقت ها…
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد…..!


آخـــَر ِ بـــازی ست...!


ســــُک ســـــُک....!!


پـــــیدایـــــَت کــــردَم...!!!


آنجــــا...!!!!


دَرآغـــوش ِ او......


تاریــخ انقضایــت کــه ســر برســه از Call تبــدیل میشــوی بــه Missed Call بهمیــن راحتــی…..!!!!!!!!!!

تــو هم تلخ بودی
تلــــخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تــــو دلم را فلــــج کرد
.

گاهی چقدر دلم هوس شیطنت میکند...


از همان شیطنت هایی که حرف تو پشت بند آن باشد که بگویی:


مگه دستم بهت نرسه...

دوباره دیدمش...

دلم کمی برایش سوخت!!

انگار که دلش را کسی شکسته بود ...

خیلی تنها شده بود ...

نه ...تنها نبود ...او خدایی داشت

خط های روی صورتش گذر عمر را نشان میداد ...

این همان آدمی نبود که میشناختم ...

از فراق یارش درد میکشد ...

گمانم معشوقش گرفتار چشمان دیگری شده بود ...

اما کسی جز من

سواد خواندن نگاهش را نداشت

کاش می توانستم کمکش کنم

ولی باید او را تنها می گذاشتم تا با درد های خود آرام بگیرد ...

برای همین

بی گمان

آیینه را

شکستم...

خاصیت دنیاست
در اوج داشتن و خوشبختی
دلهره ی ” از دست دادن ” پر رنگ تر است . . .

beautiful words of the late hossein panahi سخنان زیبای مرحوم حسین پناهی

رخش گاری کشی می کند
رستم ، کنار پیاده رو سیگار میفروشد 
سهراب ته جوب به خود میپیچد
مردان خیابانی برای تهمینه بوق میزنند
ابوالقاسم ، برای شبکه سه سریال جنگی می سازد
وای……………….
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !!