دوباره دیدمش...

دلم کمی برایش سوخت!!

انگار که دلش را کسی شکسته بود ...

خیلی تنها شده بود ...

نه ...تنها نبود ...او خدایی داشت

خط های روی صورتش گذر عمر را نشان میداد ...

این همان آدمی نبود که میشناختم ...

از فراق یارش درد میکشد ...

گمانم معشوقش گرفتار چشمان دیگری شده بود ...

اما کسی جز من

سواد خواندن نگاهش را نداشت

کاش می توانستم کمکش کنم

ولی باید او را تنها می گذاشتم تا با درد های خود آرام بگیرد ...

برای همین

بی گمان

آیینه را

شکستم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد